شعر طنز(دانشگاه آزاد!!)
شعر طنز(دانشگاه آزاد!!)
همان روزي که فرزندم بشد وارد به دانشگاه
برآمد از درون سینه ام از غصه و غم آه
شده دانشجوي آزاد و من دربند و بیچاره
چرا که نیک می دانم هزینه ساز و سرباره
از این پس الوداعی بایدم با خنده و شادي
و با هرچه پس اندازو حقوق و پول و آزادي
شده آغاز دوران ریاضت ، سختی و حرمان
هرآن چیزي بنا کردم بشد درلحظه اي ویران
زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تی وي رنگی
همه چیزم شده قربانی این کار فرهنگی
به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او
حدیث و طنز تلخی شد دگر موضوع وام او
از آن ترسم که تا پایان تحصیلات فرزندم
و تا گیرد لیسانس خویش این دردانه دلبندم
نه سقفی روي سر باشد نه فرشی زیر پاي من
به جاي خانه گردد محبس و زندان سراي من
شود او فارغ التحصیل و ساقط گردد از من حال
شود"جاوید"در او حسرت شغل و زمن هم مال
نظر بده تا دلی را شاد کنی
نظر ندادی الهی باد کنی